بنیتا بنیتا ، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

دختر پاییزی من

11/9/1392 ساعت 16:15 لحظه ای که زندگی ما سه نفره شد

بنیتا دخمل خوشکل مامان و بابا روز یازدهم اذر ماه 1392

پا به زندگی مون گذاشت و با قدمهاش زندگی مامان و بابا رو رنگ بوی دیگه

ای بخشید ... عزیزکم با تمون سختی ها زندگی کنار تو پر از

زیباییه ... امیدوارم مادر و پدر خوبی برات باشیم ...

 

بنیتا اوووووووووووومد

      سلااااااااااااام به همه دوستای گل خودم و بنیتا سال نوتون با تاخیر فراوووون مبارک ممنون از همه دوستایی که به ما سر زدن و عذرخواهی منو بپذیرید که نتونستم این مدت بهتون سر بزنم دخملی حسابی بزرگ شده و به مراقبت بیشتری نیاز داره راه میره و شیطون بلایی شده واسه خودش .. من هم که سرکار میرم و خیلی وقت نمیکنم از لپ تاپ استفاده کنم . این روزا بیشتر بنیتا به لپ تاپ توجه میکنه و وقتی خونه باشه نمیزاره من کار کنم باهاش ... اینقدر فیلم عروسی مون رو نگاه کرده حفظ شدیم خخخخخ.... الان با بابا جونش رفته خونه مامان بزرگش . منم یک ساعت دیگه باید برم سرکار ... فرصتی شد تا بیام و یکم به وبلاگ دخملی برسم ....
27 فروردين 1394

تولد تولد تولدت مباااااااااااارک

بالاخره اومدم با عکسای تولد شیرین دخملکم خیلی دیر شد البته جشن بنیتا تازه هفته قبل بود جمعه پنجم دی ماه براش جشن گرفتیم ... همونجور که میدونید وقت من خیلی محدوده با این کار شیفتی و وضع خداب بنیتا و کارای خونه همیشه یه مامان خسته هستم که تا بنیتا میخوابه منم میخوابم ... از طرفی هم ماه گذشته اصلا روز تعطیل نداشتم ... بگذریم برگ گلم مامانی برات بگه از تولد روز قبل از تولدت قرار بود خانواده بابافرشاد بیان خونه ما اما خب متاسفانه به دلیل فوت شوهرخاله بابایی نشد اما من من که تدارکم رو دیده بودم دوست بابا فرشاد با خانمش رو دعوت کردیم خونمون ... اینم بگم که فامیل بابایی راه دور هستن و بابایی نمیتونست بره ... اون روز خودم ب...
13 دی 1393

مروارید پنجم

دختر گلم امروز داشتم باهات بازی میکردم  شمام از ته دل میخندیدی یهو دیدم ببببببببللللله  دندون پنجم که خیلی وقته از زیر لثه ات مشخص بود در اومده  مبارکت باش نفسسسسسسم راستی یادم رفت بگم تو پست قبلی  دس دسی میکنی و خودتم میگی دد دد  دستای عروسکتو میگیری و میزنی بهم میگی دد دد   
9 آذر 1393

عکسای آتلیه دخملیییییییییییی

سلاااااااااااام دلبرکمممممممم نفس مامان دیگه از این به بعد سعی میکنم بیشتر برات بنویسم نفسم دختر گلم این روزها می ایسته اما هنوز نمیتونه راه بره قربووووووووونش برم ماما بابا میگه  به تک تک میگه دک دک تا غذا و خوراکی میبینه میگه به به به به بهش میگم ببعی میییییییگه ؟ بلند میگه بببببع ببببع میگم هاپو چی میگه میگه اپ اپ به قاشق میگه دادوگ اینها کلماتی هستن که دست و پا شکسته دخملی ادا میکنه ... عزیز دلم شما 8 ماهه بودی که چهار دست و پا رفتی شیرین من ... کنترل رو خیلی وقته میگیری سمت تی وی و میخدای روشن خاموش کنی دی وی دی رو خیلی دوست داری هی روشن و خاموش کنی به همین خاطر ما از پریز کشیدیمش از میز تلویز...
7 آذر 1393

عکسای دخملکم با تاخیر 4

دخمل نازم اینجا هنوز شما چهار دست و پا نمیرفتی و از این پشه بند خیلی خوشت میومد   و باز هم شیطونی های بنیتا و بابایی ... عاشق کشوی میز تلویزیون هستی و دوست داری با سی دی ها بازی کنی البته این عکس مال تابستونه ... الان که دقت کردم دیدم چقدر تپل تر از الان بودی ... قربووووووووووووون شکل- ماهت بشم دخمل نازم اینجا شما مریض شده بودی و تب ویروسی گرفته بودی ... سه شب و سه روز کامل تب داشتی و مدام تبتو چک میکردم و قطره استامینوفن بهت میدادم البته اولش نمیدونستم بردم دکتر گفت سرما خوردی ... بعد دو روز که تبت خوب شد تمام تنت دون دون قرمز شد اولش فکر کردم سرخک گرفتی اما وقتی رفتیم دکتر گفت تب ویروسی ه...
3 آذر 1393

عکسای دخملکم با تاخیر 3

سلام سلام به همه دوستای گل بنیتا و خاله های مهربون که به ما سر زدن ... خیلی ممنون . من واقعا وقتی بنیتا بیداره نمیتونم از لپ تاپ استفاده کنم و روزهایی هم که میرم سر کار اینقدر خسته میشه که تا بنیتا میخوابه منم زودییییی میخوابم ... به تعدادی از دوستان با گوشیم سر زدم و کامنت گذاشتم نمیدونم مثل قبل شاید ثبت نشده باشه امیدوارم منو ببخشید ... اما خیلی وقتا هم سر میزنم ولی فرصت نمیشه کامنت بزارم ... پس رو حساب بی معرفتی ما نزارید من به یاد دوستای گلم هستم ... بنیتای خوشگلم الان که ذارم این پست رو برات مینویسم آخر شب هست و شما بعد کلی شیطونی لالا کردی منم خیلی خسته ام اما دلم طاقت نیاورد دیدم فرصت خوبیه اگه امشب ننویسم روزای د...
3 آذر 1393

عکسای دخملکم با تاخیر 2

  عزیز دلم این نی نی وبلاگ امروز کهد من فرصت کردم برات عکس بزارم بازیش گرفته بعضی عکسا رو آپلود نمیکنه دیگه منم چون فرصت چندانی ندارم قاطی پاطی دارم عکسا رو برات میزارم بببببببخششششششششششید   این عکسو بابایی ازت گرفته مال اواخر شهریور ماه هست که ذیگه کم کم هوا داشت خنک میشد و دوباره لباس استین بلند تنت کردم این عکس مال تیر ماه هست حدودا 7 ماهه بودی عشق من قررررررررربون گوشواره گیلاسی هات بره مامان ... از گیلاسای حیاط خونه خاله مهربان برداشتیممم خخخخخ لباسی که تو بهار عمو رضا برات گرفته بود اندازه ات شده بود و داشتیم با خاله مهربان و عمو رضا میرفتیم خونه عزیززززز چقدر ناز شده بودی عشق من ...
24 آبان 1393

عکسای دخملکم با تاخیر 1

عشق مامانی دوباره فرصتی شد تا بیام برات بنویسم امروز من تعطیل هستم ... شما الان خوابیدی و اگر بیدار نشی من میخوام برات بنویسم خیلی حرف داشتم واسه گفتن اما از بس دیر شد یادم رفت منو ببخش گل دخترم .... اولین عکسی که برات گذاشتم مربوظ میشه به تقریبا 5 ماهگش شما ... وقتی این عکسو ازت گرفتم دیدم چقدر شبیه بابا فرشاد هستی و عکس بچگی بابا رو گذاشتم کنار عکس شما البته بابا جون تو این عکس از الان شما بزرگتر بوده ... قربونت بشم الهی اینجا شما خیلی بی تابی میکردی و ما به همه چیز متوسل شده بودیم تا یکم ارومت کنیم و برده بودیمت تو ماشین که البته بازم زیاد اروم نشدی عشششششق من اینجا برای بار اول بود که بستنی رو خودت ...
24 آبان 1393