اول آذر و شروع شمارش معکوس و پایان هفته 38
امروز یکم آذره دختر قشنگ من
باورم نمیشه بالاخره آذر هم از راه رسید و انتظار ما داره تموم میشه ... تقریبا شمارش معکوسمون
از امروز شروع میشه مامانی ... نمیدونم کی میای دقیقا توی بغلم ... گاهی از این موضوع ناراحت
میشم و گاهی خوشحال و هیجان زده. ... چون شما قراره طبیعی دنیا بیای و من و بابایی باید هر
لحظه منتظر اومدنت باشیم یه هیجان خاصی بهمون میده ...
امیدوارم اون روز زیاد هم دور نباشه ...
این روزها آخرین روزهای زندگی دو نفره من و بابایی هست و بعد از تولد شما دیگه میشیم یه خانواده
سه نفره ... ( الهی فدای سومین نفر بشه مامان )
انگار همین دیروز بود که خدا شما رو به ما هدیه داد ... تموم لحظه به لحظه اش برامون خاطره اس ...
استرس هاش ... سونوگرافی ها ... آزمایش ها ...انتظار ... انتظار ... و باز هم انتظار اما دیگه همش
داره تموم میشه انشالا ماه بعد این موقع شما چند روزه که تو بغل مامانی هستی ...
الان تنها دغدغه من و بابا فرشاد فقط و فقط اینه که شما صحیح و سالم و تپلی بیای ... خدایا نی نی
ما رو صحیح و سالم بهمون برسون ... تا اینجا خودت پشت و پناهش بودی از این به بعد هم کمکمون
کن خدایییییییییییییییی بزرگم ...
عسلی مامان دیروز با بابایی رفتیم برات رورویک خریدیم اخه اولش من و بابایی تصمیم داشتیم فعلا
نگیریم اما عزیز جون گفت بگیرید و دوباره تو زحمت افتاد ... دستشون درد نکنه ....
الان که گرفتیمش دلم غش میره تا به سنی برسی که بزارمت اون تو و پاهاش خوشملتو ببینم و
قربونت برم نفسم ...
تو ادامه مطلب برات عکسشو و عکس سرویس بهداشتی حمامتو که قبلا یادم رفته بود گذاشتم ...
عزیز دلم عاشقتم ...
امشب که تموم بشه فردا 38 هفته کامل هستی مامانی ... وای باورم نمیشه واقعا ...
هرچند که حتما دلم برای روزهایی هم که توی دلم هستی تنگ میشه برای تکون خوردنت ... برای
سکسکه کردنت ... حتی برای وقتایی که سفت میشی یه طرف دل مامانی و شکمم کاملا یه
طرفی میشه ... الهی قربونت بره مامان ....
موزیکال هم هست عزیزم و چراغهاش روشن میشه امیدوارم خوشت بیاد
اینم وان حمومت .... و بقیه وسایل ... امیدوارم زودی خودم یاد بگیرم ببرمت حموم نفسم اخه اولش
کوشولو هستی و من نمیتونم و باید از عزیز جون و خاله ها کمک بگیرم...