نمیدونم کی میای
ماهانای مامان
این روزها برام دیرتر از هر وقتی میگذره ... بی صبرانه منتظر شما هستم ... بیشتر از من بابا فرشاد
مدام از سرکار زنگ میزنه حالمو میپرسه هی میگه درد نداری ؟ میگم نه فعلا که خبری نیست ...
اونم خیلی بی قراره اومدنته عزیز دل مامان ... خاله ها هم مدام با اس ام اس و زنگ حال من و شما
رو میپرسن و میگن کی میاد... بهم گفتن حتس نصف شبم شد باید به مام خبر بدی بیایم بیمارستان
فکر کنم سالن انتظار رو خیلی شلوغ کنیم ماشالا کلی خاله داری و از طرف بابایی هم که مادربزرگت
حتما میاد... دخمل ناسم یک شنبه گذشته که رفتم دکتر خانم دکتر گفت منتظر باش اما باز برای هفته
بعد هم نوبت داد که اگر نیومدی دوباره بریم پیشش ... کاش بیای !
این روزها همش خودتو تو دل مامانی سفت میکنی شکمم یهو یه وری میشه ... بابایی بهم میخنده...
راستی ناناسم مامانیت روز دوشنبه بالاخره رفت ارایشگاه ... موهامو رنگ کردم و باقی چیزها خیلی
خوشمل شدم باباس کلی خوشش اومده بود... واسه اومدنت خودمو اماده کردم تا به دنیا میای یه
مامان خوشمل ببینی خخخخخخ.....
امیدوارم این بشه آخرین پستی که قبل از اومدنت میزارم ... دلم دیگه صبر نداره ...
خییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی دوستت داریم نینیس !
فدای وجود قشنگت ماماس و باباس