بنیتا بنیتا ، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه سن داره

دختر پاییزی من

بقیه وسایل دخملم (سیسمونی2)

دخترم فکر کنم 3شنبه هفته پیش بود که تخت و کمدت رو آوردن ... منم کم کم تمیزش کردم اخه بابایی شبکار بود و منم به حرفش گوش ندادم که گفت تنهایی دست نزن البته کار چندانیم نداشت یه دستمال و گرذگیری ساده بود اما خب بعضی جاهاش سخت بود و باید خم میشدم که شکمم اجازه نمیداد یا اذیت میشدم ... خلاصه هر جور بود تمیزش کردم و کم کم وسایلت رو با کمک بابایی چیدیم امیدوارم دوسشون داشته باشی بعدا که میبینیشون ... گرچه چون شما اتاق نداری اونجور که میخواستم نشد سیسمونی بچینم برات تو اتاق خودمون هم جا نشد اما خب ایشالا خونه بعدی بریم برات یه اتاق خوشکل آماده میکنم ... این ریسه اسمت هست که بالای کمدت نصبش کردم البته برش داشتم چون نمیخوام قبل تولدت غیر...
13 مهر 1392

لباسهای دخملی ناناسم( سیسمونی 1 )

دختر گلم امشب بابایی شبکاره همیشه شبایی که بابا نیست من خیلی دلم میگیره الان تموم امیدم اینه که بعد دنیا اومدن شما دیگه شبا تنها نیستم و یه تیکه از وجود بابایی یعنی شما عشق کوچولومون پیش من هستی ... امروز میخوام برات عکس لباسای نازتو بزارم ... دست عزیزجون و بابا جی درد نکنه البته خب بعضی هاشو هم بابا فرشاد برات گرفته ... ایشالا دنیا اومدی برات باز هم هر چیزی لازم بود میگیریم ... امروز لباسهاتو میزارم چون بقیه وسایلت رو عکس نگرفتم ... اول اول از همه برات عکس یه لباسو میزارم که نمیدونم اصلا تاز هوا گرم بشه اندازه ات می مونه یا نه چون سایزش کوچک هست اینو من و بابایی عید سال 91 که تازه تصمیم داشتیم شما رو از خدا هدیه بگیریم تو سف...
7 مهر 1392

از همه چی

سلام دخترکم 4شنبه من و بابایی هم صبح و هم عصر با همدیگه رفتیم باقی مونده وسایل سیسمونی تو گرفتیم و خدا رو شکر الان خیلی چیزای جزیی مونده ... بابایی 5شنبه رفت عروسی همکارش شهرستان تکاب منم رفتم خونه عزیزم اینا و از شانس خوبم تنها نبودم چون خاله مهربان و خاله فاطمه هم اومدن و حوصله ام زیاد سر نرفت اما خب حساااااااااااابی دلتنگ بابایی شدم تا جمعه عصر که برسه خونه ... انگار سالها بود ازم دور شده بود ... امروز هم فرش هامون رو دادیم بشورن که تا قبل این تخت و کمد شما رو بیارن آماده بشه ! کم کم داریم به کمک بقیه خونه تکونی رو شروع میکنیم چون وسایل شما رو باید تو یه قسمت از اتاق پذیرایی بچینیم دیگه ... دیگه کمتز از سه ماه به اومدن...
24 شهريور 1392

بازم جی جی

عزیزم دلم اینها رو هم خاله نرگس زحمت کشیدن برای سیسمونی شما بافتن ... حالا یه چیزایی خوشمل دیگه هم داره برات میبافه عسل مامان ... مامانی دیگه طاقت نداره تا شما بیای و اینا رو تنت کنه ... بقیه سیسمونی اصلی رو وقتی کامل شد و تخت و کمدت رو آوردن برات میزارم عزیزم دلم ...         خیلی دوستت دارم مامانی ...
4 شهريور 1392

جی جی هایی که خالش براش بافته

سلام عزیز دلم دختر نازنم وقتی به خاله ها و مادربزرگا و خلاصه همه گفتیم شما دخملی کلی همه ذوق کردن و خوشحال شدن البته اگر پسر هم بودی خوشحال میشدن ... و همه برای سلامتیت دعا کردن ... . . . اینا رو خاله نرگس برات بافته عزیزکم         دستش درد نکنه امیدوارم یه روزی که دنیا اومدی اینا رو به سلامتی تنت کنم ... وای چقدر قشنگ میشی وقتی بپوشی اینا رو ....   ...
4 شهريور 1392
1