بنیتا بنیتا ، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

دختر پاییزی من

لباسهای دخملی ناناسم( سیسمونی 1 )

دختر گلم امشب بابایی شبکاره همیشه شبایی که بابا نیست من خیلی دلم میگیره الان تموم امیدم اینه که بعد دنیا اومدن شما دیگه شبا تنها نیستم و یه تیکه از وجود بابایی یعنی شما عشق کوچولومون پیش من هستی ... امروز میخوام برات عکس لباسای نازتو بزارم ... دست عزیزجون و بابا جی درد نکنه البته خب بعضی هاشو هم بابا فرشاد برات گرفته ... ایشالا دنیا اومدی برات باز هم هر چیزی لازم بود میگیریم ... امروز لباسهاتو میزارم چون بقیه وسایلت رو عکس نگرفتم ... اول اول از همه برات عکس یه لباسو میزارم که نمیدونم اصلا تاز هوا گرم بشه اندازه ات می مونه یا نه چون سایزش کوچک هست اینو من و بابایی عید سال 91 که تازه تصمیم داشتیم شما رو از خدا هدیه بگیریم تو سف...
7 مهر 1392

گوشواره های ناناسی مون

دختر گلم سلام یه عالمه برات نوشته بودم اما نمیدونم چرا نی نی وبلاگ قاطی کرد پاک شد شاید بعدا اومدم برات دوباره توضیح دادم عزیز دلم اومدم برات عکس گوشواره های ناناسی که بابا فرشاد برات گرفته رو بزارم البته با هم رفتیم گرفتیم ولی بیشتر سلیقه بابایی بود ... خیلی ذوق داریم که اینا رو تو گوشات ببینیم ... گرچه دلم هلاک میشه که درد بکشی و گوشاتو سوراخ کنن اما خب عوضش ناناسی میشه گوشات ... دلم میخواد گازت بگیرم جیگرررررررررررررررم   این اولین گوشواره شماست و میخوای باهاش دل ما رو آب کنی خیلی دوستت دارم نفسسسسسسسسسسسسسسسسسسسم ...
1 مهر 1392

اینجا همه چی درهمه

سلام برگ گل مامان خوبی نفسم؟ امروز خیلی تکون خوردی بابایی. میگفت نپره بیرون ! همینجور دستشو گذاشته بود رو شکمم و همش نگاه میکرد خیلی محکم میزدی خوشش اومده بود ... باز امروز یکم کلافه ام آخه مامانی خونمون بهم ریختس حسابی فرشا رو دادیم شستن وقتی اوردن غیر  از یکیش باز نکردیم که خونه رو تمیز کنیم بعد اونا رو پهن کنیمو تغییر دکوراسیون بدیم که جا برای تخت و  کمد شماباز بشه اما از طرفی هم بابایی شبکار بود هم اینکه دیوارمون که خراب شده بود وقتی درست کردن الان بد شده و باید رنگ بخوره منتظر هستیم صاحب خونه بیاره رنگ بزنن اون تیکه رو ... تخت و کمد شمام هنوز اماده نیست ... وسایلت همینجوری با ساک دستی هاشون تو اتاق خواب ماست و دو...
28 شهريور 1392

از همه چی

سلام دخترکم 4شنبه من و بابایی هم صبح و هم عصر با همدیگه رفتیم باقی مونده وسایل سیسمونی تو گرفتیم و خدا رو شکر الان خیلی چیزای جزیی مونده ... بابایی 5شنبه رفت عروسی همکارش شهرستان تکاب منم رفتم خونه عزیزم اینا و از شانس خوبم تنها نبودم چون خاله مهربان و خاله فاطمه هم اومدن و حوصله ام زیاد سر نرفت اما خب حساااااااااااابی دلتنگ بابایی شدم تا جمعه عصر که برسه خونه ... انگار سالها بود ازم دور شده بود ... امروز هم فرش هامون رو دادیم بشورن که تا قبل این تخت و کمد شما رو بیارن آماده بشه ! کم کم داریم به کمک بقیه خونه تکونی رو شروع میکنیم چون وسایل شما رو باید تو یه قسمت از اتاق پذیرایی بچینیم دیگه ... دیگه کمتز از سه ماه به اومدن...
24 شهريور 1392

**

گل دخملمممممممممممممم فدای دستای کوشولوت بشه مامان مرسی از دعاهات و مرسی از خاله های مهربون کارمون درست شد و خیلی خوشحالم ممنونم از دعاهاتون
20 شهريور 1392

دعا

قند عسل مامان فقط یه کوشولو برامون دعا کن فرشته پاک آسمونی من خدا صدای تو رو میشنوه ... البته خودش هم میدونه تو دلمون چه خبره توام ازش بخواه میبوسمت ناناسم
19 شهريور 1392