از همه چی
سلام دخترکم
4شنبه من و بابایی هم صبح و هم عصر با همدیگه رفتیم باقی مونده وسایل سیسمونی تو گرفتیم و
خدا رو شکر الان خیلی چیزای جزیی مونده ...
بابایی 5شنبه رفت عروسی همکارش شهرستان تکاب منم رفتم خونه عزیزم اینا و از شانس خوبم تنها
نبودم چون خاله مهربان و خاله فاطمه هم اومدن و حوصله ام زیاد سر نرفت اما خب حساااااااااااابی
دلتنگ بابایی شدم تا جمعه عصر که برسه خونه ...
انگار سالها بود ازم دور شده بود ...
امروز هم فرش هامون رو دادیم بشورن که تا قبل این تخت و کمد شما رو بیارن آماده بشه !
کم کم داریم به کمک بقیه خونه تکونی رو شروع میکنیم چون وسایل شما رو باید تو یه قسمت از اتاق
پذیرایی بچینیم دیگه ...
دیگه کمتز از سه ماه به اومدنت مونده و ما خیلی خوشحال هستیم این سه ماهم بگذره و سلامت
بیای تو بغلم عزیزم ....
بعدا نوشت :
عزیزم این سارافون رو هم خاله نرگس برات بافته اینو خییییییییییلی دوسش دارم یه کیفم براش بافته