عشق من عاشقتم
برگ گلم سلام
دیروز نوبت دکترم بود عزیزم ... بابایی منو برد رسوند و مثل همیشه خودش رفت مغازه باباش تا بعد اینکه
کار ما تموم بشه بیاد دنبالمون .
این دفعه برعکس دفعه قبل مطب خیلی شلوغ بود . یک ساعت و خورده ای نشستم تا نوبتم شد نفسم .
رفتم داخل خدا رو شکر همه چیز خوب بود و یه کیلو دیگه به وزنم اضافه شده بود با اینکه اندازه شکمم
تغییر نکرده ... به خانم دکترم میگم شکمم کوچک نیست؟ میگه نه پس میخواستی چقدر باشه ؟؟؟؟
اخه خانمای دیگه اونجا بودن خیلی بزرگتر از من بود شکمشون ... ولی خب خدا رو شکر خانم دکترم گفت
شما خوبی و جای نگرانی نیست ... فعلا نوبتم رو دوباره برای دو هفته بعد زد . یکم استرس داشتم آخه
میخواستم ازش بپرسم که سزارین یا طبیعی ؟ البته میخواستم بگم من سزارین میخوام اما خانم دکتر
گفت ما فقط طبیعی بچه رو دنیا میاریم یکم ترس تو دلم هست اما خب امیدوارم و از خدا میخوام کمکم
کنه ... هرچند ترسش تو دلم از بین نمیره اما خودم و شما رو سپردم به خدا ...
بابایی هم میگه هر چی خدا بخواد و صلاح باشه ...
الان فقط با بابایی منتظر اومدنت هستیم اگه طبق حساب خانم دکتر باشه فقط 36 روز به اومدنت مونده
که من ته دلم دعا میکنم زودتر بشه مثل تاریخ سونوگرافی و یکم زودتر بیای پیشم ...
البته منظورم اندازه تاریخ. سونو هستش ...
امیدوارم زود اون روزی برسه که تو رو صحیح و سالم روی زمین از خدا هدیه بگیرم و توی بغلم باشی ...