بنیتا بنیتا ، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

دختر پاییزی من

عکسای دخملکم با تاخیر 2

  عزیز دلم این نی نی وبلاگ امروز کهد من فرصت کردم برات عکس بزارم بازیش گرفته بعضی عکسا رو آپلود نمیکنه دیگه منم چون فرصت چندانی ندارم قاطی پاطی دارم عکسا رو برات میزارم بببببببخششششششششششید   این عکسو بابایی ازت گرفته مال اواخر شهریور ماه هست که ذیگه کم کم هوا داشت خنک میشد و دوباره لباس استین بلند تنت کردم این عکس مال تیر ماه هست حدودا 7 ماهه بودی عشق من قررررررررربون گوشواره گیلاسی هات بره مامان ... از گیلاسای حیاط خونه خاله مهربان برداشتیممم خخخخخ لباسی که تو بهار عمو رضا برات گرفته بود اندازه ات شده بود و داشتیم با خاله مهربان و عمو رضا میرفتیم خونه عزیززززز چقدر ناز شده بودی عشق من ...
24 آبان 1393

عکسای دخملکم با تاخیر 1

عشق مامانی دوباره فرصتی شد تا بیام برات بنویسم امروز من تعطیل هستم ... شما الان خوابیدی و اگر بیدار نشی من میخوام برات بنویسم خیلی حرف داشتم واسه گفتن اما از بس دیر شد یادم رفت منو ببخش گل دخترم .... اولین عکسی که برات گذاشتم مربوظ میشه به تقریبا 5 ماهگش شما ... وقتی این عکسو ازت گرفتم دیدم چقدر شبیه بابا فرشاد هستی و عکس بچگی بابا رو گذاشتم کنار عکس شما البته بابا جون تو این عکس از الان شما بزرگتر بوده ... قربونت بشم الهی اینجا شما خیلی بی تابی میکردی و ما به همه چیز متوسل شده بودیم تا یکم ارومت کنیم و برده بودیمت تو ماشین که البته بازم زیاد اروم نشدی عشششششق من اینجا برای بار اول بود که بستنی رو خودت ...
24 آبان 1393

هورررررررررررررررا ما اومدیم

سلااااااااااااااااااااااااااااام بالاخره ما اومذیم .... عزیز ذل مامانی بالاخره اینترت خونمون درست شذ و من بعد مدتها تونستم با لپ تاپم بیام و برات بنویسم.... دوستای گلم بالاخره اینترنت ما درست شد... ماه اخری که خونه قبلی مون بودم حسابی تنبلی کردمو نیومدم از دخملی بگم و بعدشم ما اسباب کشی کردیم ... متاسفانه خط تلفن خونه جدید مشکل داشت و تا الان طول کشید تا بتونیم اینترنت بگیریم ... اما خب الان که از دیروز نتمون درست شد بی صبرانه منتظر فرصت بودم تا بیام اینجا ... دختر خوشکلم حسابی بزرگ شده و کلی دلبری میکنه ... شیطونی میکنه ... کلی کار بلده و خلاصه خیلی تغییرات داشتیم ... اما خب متاسفانه از بس دیر اومدم برای نوشتن ...
22 آبان 1393

بدون عنوان

سلام دختر نااااااااااااااااااااااااااازم  دلبرکم میدونم خیلی خیلی شرمندت شدم اما از تنبلی نبوده  به چند تا دلیل نتونستم برات بنویسم  الان اومدیم خونه خاله جون و از لپ تاپ داداش امیر (پسرخاله ات ) دارم برات مینویسم  انشالا تا دو سه هفته دیگه با یه آپ پر از عکسای خوشکل و یه عالمه تعریف از کارای خوبت و شیرین کاریات  میام ....  خیلی دوستت دارم عزیزم  دوتای گلم منتظر ما باشید ... از همه هم عذرخواهی میکنم که نتونستم این مدت سر بزنم ایشالا از شرمندگی تون در میام .
19 مهر 1393

بدون عنوان

سلام دوستای گل من و بنیتا  متاسفانه خونه جدیدمون فعلا نت پر سرعت ندارم  با نت گوشی سر میزنم که سرعتش خیلی کمه ، چند بار  به وبلاگ دوستان از جمله آرام و مامان نازنین رقیه سر  زدم و نظر هم نوشتم و با اینکه برام نوشت ارسال شد  اما بعدا فهمیدم ارسال نشده به همین خاطر فعلا نظر  هم نمیتونم بزارم اما به یادتون هستم ! از اینکه به ما  سر میزنید ممنونم ! از طرفی دوباره دارم میرم سر کار  به محض اینکه اینترتم درست بشه و وقت خالی داشته  باشم حتما اینجا رو آپ میکنم .   
2 شهريور 1393

5 ماهگی وسوراخ کردن گوشای دخملیییییییییییییییییییی

سلام نفس مامانی مامانی حسابی تنبل شده هاااااااااااا ببخش عزیزکم ... البته یکمی هم تقصیر شماست ند وقتیه زیاد اذیت میکنی و بی قراری شبها خوب نمیخوابی ... دم عید خوابت تنظیم شده بود اما مدتیه باز بهم ریخته و مثل دوران نوزادیت شبا هر یک شاعت شایدم زودتر بیدار میشی ... دیشب بعد از مدتها خوب خوابیدی و فقط دوبار بیدار شدی منم تونستم یکم استراحت کنم ... عزیز دلم روز 23 فروردین ماه با خاله شعله شما رو بردیم و گوشای کوشولوتو سوراخ کردیم خیلی استرس داشتم اما خدا رو شکر فقط چند ثانیه گریه کردی بعدش هم اصلا عفونت نداشتی همش میترسیدم جاش عفونت کنه ... مبارکت باشه عزیزززززززززززززززم روز8 فروردین ماه هم گوشواره طلاتو اندخاتیم ....
17 ارديبهشت 1393