هورررررررررررررررا ما اومدیم

سلااااااااااااااااااااااااااااام

بالاخره ما اومذیم ....

عزیز ذل مامانی بالاخره اینترت خونمون درست شذ و من بعد مدتها تونستم با لپ تاپم بیام و برات

بنویسم....

دوستای گلم بالاخره اینترنت ما درست شد...

ماه اخری که خونه قبلی مون بودم حسابی تنبلی کردمو نیومدم از دخملی بگم و بعدشم ما اسباب

کشی کردیم ... متاسفانه خط تلفن خونه جدید مشکل داشت و تا الان طول کشید تا بتونیم اینترنت

بگیریم ...

اما خب الان که از دیروز نتمون درست شد بی صبرانه منتظر فرصت بودم تا بیام اینجا ...

دختر خوشکلم حسابی بزرگ شده و کلی دلبری میکنه ... شیطونی میکنه ... کلی کار بلده و خلاصه

خیلی تغییرات داشتیم ... اما خب متاسفانه از بس دیر اومدم برای نوشتن تاریخ ها و شاید بعضی

کاراشو دقیق خاطرم نیست ...

نفس مامان اولین مرواریدت وقتی 6 ماه و 7 روزه بودی در اومد یعنی 17 خرداد 1392 ... عزیزکم خیلی

اذیت شدی الهی قربونت برم ... الان 4 تا مروارید خوشکل داری و مروارید 5 هم حسابی از زیر لثه ات

مشخصه و سر این یکی هم باز ذاری اذیت میشی ...

گل قشنگم مامانی سر کار میره و حسابی سرش شلوغه ... وقتی من میرم سرکار خاله مهربان زحمت

میکشه و شما رو نگه میداره و خدا رو شکر خوب میمونی پیشش و اذیتش نمیکنی همه نگرانیم این بود

اما خدا هم کمکمون میکنه ...

وقتی میام خونه همش بدو بدو و شما هم که از من دور بودی همش میخوای پیش من باشی الهییییی

قربونت برم ...

الان شما خوابیدی و من خیلی خسته ام ...

فقط اومدم یکم برات بنویسم ...

کلی عکس دارم که الان فقط فرصت کردم حجمشون رو کم کنم و آماده کنم برای وبلاگت...

قراره تو همین روزا بابایی نگهت ذاره تا بیام و برات بیششششششششتر بنویسم و عکسای خوشمل 

بزارم ...

مامانی عاششششششششششششقته