بنیتا بنیتا ، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه سن داره

دختر پاییزی من

عکسای دخملکم با تاخیر 3

1393/9/3 0:30
نویسنده : ماماسی
928 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام به همه دوستای گل بنیتا و خاله های مهربون که به ما سر زدن ...

خیلی ممنون . من واقعا وقتی بنیتا بیداره نمیتونم از لپ تاپ استفاده کنم و روزهایی هم که میرم سر کار

اینقدر خسته میشه که تا بنیتا میخوابه منم زودییییی میخوابم ... به تعدادی از دوستان با گوشیم سر زدم و

کامنت گذاشتم نمیدونم مثل قبل شاید ثبت نشده باشه امیدوارم منو ببخشید ...

اما خیلی وقتا هم سر میزنم ولی فرصت نمیشه کامنت بزارم ... پس رو حساب بی معرفتی ما نزارید من

به یاد دوستای گلم هستم ...

بنیتای خوشگلم الان که ذارم این پست رو برات مینویسم آخر شب هست و شما بعد کلی شیطونی لالا

کردی منم خیلی خسته ام اما دلم طاقت نیاورد دیدم فرصت خوبیه اگه امشب ننویسم روزای دیگه خسته ترم

بنابراین بازم اومممممدم برات بنویسم کمی ...

این قسمتی از شیطونی ها و دلبری هاته نفسم ...

اینجا شیطونیت با بابایی گل کرده بوده و رفته بودی زیر تشک خخخخ

 

قربون اون چشمای قشنگت بشم اینجا خونه عزیز داشتی با خاله هات بازی میکردی البته بازی که ....

بیچاره خاله ها برات شکلک در میاوردن و تو می خندیدی و کلی ذوق میکردی قربون اون ذوق کردنت

بشه مامانی .

وقتی بنیتا بدون مامانی میره خونه خاله نرگس ... این عکسو خاله جون ازت گرفته ...

این لباسو عزیز برات از مکه آورده بود و خیلی بهت میومد عشق من ... دقیق یادم نیست اما اواخر

تابستون اندازه ات شد ...

 

و اماااااااااااااااااا ....

اولین عروسی که بنیتا خانوووووووووووووووم رفته ...

عشق کوچولوی من شما نوه آخر خانواده عزیز جون هستی و از همه کوشولوتری

اینجا عروسی دخترخاله زری هست ... که البته شما قراره خاله صداش کنی

خاله زری از من یک سال کوچکتره و از بچگی مثل خواهر باهم بزرگ شدیم و مامانی خیلی دوسش

داره ... اون شب شما در کل دختر خوبی بودی و زیاد اذیت نکردی خدا رو شکز اما آخرش خسته شدی

و ما زود برگشتیم و نشد عروسی گردونی بریم و خاله زری رو برسونیم خونه اش ...

همه عاشق شما شده بودن و هی بغلت میکردن...

پسندها (2)

نظرات (2)

مامان دخمل طلا
6 آذر 93 14:48
ای جون دلم بنیتا گلی خودش ی پا عروسه فداش بشم خدا حفطت کنه خانم خانما
مامان مهلا
15 دی 93 3:29
گوگولی........... چه بانمک میخنده